طفلكي كه ما باشيم
همينطوري ك مخلوط گوشت و پياز را ورز ميدادم به بابا گفتم اين جمله ي من هيچ وقت زير بار زور نمي روم از آن مزخرف هايي است كه آدمها بيخودي مدعيش مي شوند. همه ي ما بسته به شرايط و شخصيتمان در راستاي حفظ منافع زير بار زور رفتيم و مي رويم، بارها و بارها. مثل وقتي كه فلان استاد زحمت ترجمه ي كتابش را مي اندازد گردن دانشجو، مثل فلاني كه رساله دكترايش را بچه ها جمع كردند، مثل وقتي كه ميفرستنت شهرستان بدون حق ماموريت يا وقتي اضافه كاريت حساب نمي شودو تو ب شغلت فكر ميكني يا وقتي توي مصاحبه نوه ي آقاي فلاني ارجح است و تو جرات اعتراض نداري. مثل روز باراني كه راننده تاكسي كرايه را دو برابر حساب مي كند يا بيمارستاني كه اخلاق بيمارگونه ي پرستارش را بايد تحمل كني كه كارت راه بيفتد. مثل وقتي توي مدرسه چيزهايي از بر ميكني كه باور نداري يا مجبورت مي كنند رشته اي بخواني كه دوست نداري يا طوري لباس بپوشي كه نميپسندي. مثل وقتي بابت جنسيت و قوميت و چه و چه ميشوي شهروند درجه دو و خيلي چيزها را سخت تر به دست مي آوري. مثل وقتي خلق و خوي ناخوشايند بعضي آدمها را از روي اجبار زير يك سقف تحمل ميكني، وقتي ترك تحصيل ميكني، وقتي خلاف ميلت ازدواج ميكني، وقتي به اجبار هنجارهاي جامعه به چيزي وانمود ميكني، وقتي مقابل كارمند عوضي فلان اداره دولتي كه لازمش داری کوتاه می آیی، وقتي مدرسه بچه هايت پول اضافه ميخواهد، وقتي خوانواده همسرت خواسته هاي نامعقول دارند و توي رودربايستي گير ميكني، وقتی ناگهان منافعت بواسطه ی یک بخشنامه ی تازه از دست می رود، وقتي قيمت ها بالا مي روند و درامد تو پايين مي ماند, وقتي زني و مقابل متلك ها مجبور به سكوت مي شوي.وقتی حرف نمیزنی که جامعه قضاوتت نکند.وقتی... كم و زياد دارد، يك جاهايي هم هست كه اعتراض ميكنيم اما اول و آخرش...زور مي گوييم يا ميشنويم خيلي جاها
البته که این تمام من نیست